نوشته شده توسط : هادی

چشمانم را برق می‏انداد، طلائی گنبدت؛ نگاهم از روی آن سُر می‏خورد و مناره‏ها را صعود می‏کند و در کشاکش لغزیدن، آویزانِ ریسه‏ها می‏شود.
از فراز ایوان طلا، تا گلدسته‏های مسجد گوهرشاد، از وسیع صحن آزادی تا بهشت تالار آئینه.
و بعد از آن که بر مشبکِ آفتابی ضریحت فرود آمد، نرم نرمک به خود می‏آید و در جشن یازدهمین روز ذیقعده، صحن گونه‏هایم را چراغانی می‏کند.
صد و چهل و هشت سال پس از هجرت پیغمبر خاتم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، سالی که گردش دوران را محور است و روزی که لحظه‏های رو به شب را متوقّف می‏کند، مدینه طیّبه، رنگ تازه‏ای بر اندام خود می‏بیند و برای هشتمین بار، بر شجره طیّبه امامت، جوانه‏ای پلک می‏گشاید که با غبانِ طبیعت، او را به شکوفه ریزانِ باغستان‏ها، عقیقه می‏کند و پرندگان، نغمه‏هاشان را به پرواز درمی‏آورند.
زبده اصفیا، امام اتقیا، پناه غربا و شهید زهر جفا، علی بن موسی الرضا علیه‏السلام ؛ از دامان خاتون عفّت، قدم می‏نهد بر دیدگان خاک، و فرمایش امام صادق علیه‏السلام به فرزندش امام کاظم علیه‏السلام ، این‏گونه تجلّی می‏یابد:
«اِنَّ عالِمَ آلِ محمّدٍ لَفی صُلبِکَ وَ لَیْتَنی أَدْرَکْتُهُ فَاِنَّهُ سَمِیُّ امیرالمؤمنینَ عَلیًّ علیه‏السلام ؛ به درستی که عالِم آل محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در صلب توست، ای کاش من او را درک می‏کردم که او همنام امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام است».
صابر، رضیّ، وفّی، رضا؛ او که سرگردانی کورترین جهالت‏ها را حلق‏آویز منطق روحانی خویش می‏سازد و تکلیفِ بی‏قراری دل‏ها را روشن می‏کند.
او که هر که را میهمان می‏دارد، به عدالت میزبان است و غریبی احوال مضطر را به اعتماد وا می‏دارد.
او که دست ضمانت بر سرم می‏گذارد و مسمّی به نام ملکوتی رضاست.



:: بازدید از این مطلب : 472
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
تاریخ انتشار : | نظرات ()